السلام علیک یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)

ایمیل وبلاگ
montazeran20@mihanmail.ir

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ب.ظ

۰

شهید همت

يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ب.ظ

بچه‌ها کسل‌ بودند و بی‌حوصله‌. حاجی‌ سر در گوش‌ یکی‌ برده‌ بود وزیرچشمی‌ بقیه‌ را می‌پایید. انگار شیطنتش‌ گل‌ کرده‌ بود.
 عراقی‌ آمد تُو و حاجی‌ پشت‌ سرش‌. بچه‌ها دویدند دور آن‌ها. حاجی‌عراقی‌ را سپرد به‌ بچه‌ها و خودش‌ رفت‌ کنار. آن‌ها هم‌ انگار دلشان‌می‌خواست‌ عقده‌هاشان‌ را سر یک‌ نفر خالی‌ کنند، ریختند سر عراقی‌و شروع‌ کردند به‌ مشت‌ و لگد زدن‌ به‌ او. حاجی‌ هم‌ هیچی‌ نمی‌گفت‌.فقط‌ نگاه‌ می‌کرد. یکی‌ رفت‌ تفنگش‌ را آورد و گذاشت‌ کنار سر عراقی‌.
عراقی‌ رنگش‌ پرید و زبان‌ باز کرد که‌ «بابا، نکُشید! من‌ از خودتونم‌.» وشروع‌ کرد تندتند، لباس‌هایی‌ را که‌ کِش‌ رفته‌ بود کندن‌ و غر زدن‌ که‌«حاجی‌جون‌، تو هم‌ با این‌ نقشه‌هات‌. نزدیک‌ بود ما رو به‌ کشتن‌ بدی‌.حالا شبیه‌ عراقی‌هاییم‌ دلیل‌ نمی‌شه‌ که‌...»
بچه‌ها می‌خندیدند.                       حاجی‌ هم‌ می‌خندید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۱۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی